نیاز
به من مي گفت انقدر دوستت دارم که اگر بگويي بمير ميميرم.... باورم نمي شد فقط يک امتحان ساده بود....به او گفتم بمير سال هاست در تنهايي پزمرده ام..... کاش امتحانش نمي کردم دستهايت را در دست بگيرم و امنيت و آرامشي را که سالهاست از من ربوده اند دوباره به خاطر آورم... بيا تا در آغوشت آرام بگيرم... جاي من در دورها آغوش پر مهر تو بود ...بيا تا زمانه را برگردانيم و من دوباره...!!! آه...! اين کوله بار تنهايي ديگر قامتم را خم کرده ديگر وقت رفتن است
بيا تا بغض سالها تنهايي و تاريکي را ميان شانه هايت بگريم...